همه هستی من

عشق در نظر من آن است که تو خنجری هستی که من در درون خویش می‌چرخانم...

همه هستی من

عشق در نظر من آن است که تو خنجری هستی که من در درون خویش می‌چرخانم...

همه هستی من

توبه کردم که قلم دست نگیرم اما
هاتفی گفت که این بیت شنیدن دارد :
وخدا خواست که یعقوب نبیند یک عمر
شهر بی یار مگر ارزش دیدن دارد ؟...
#شهریار

۶ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۹ ثبت شده است

گرفتار رهایی

 

ناگزیر از سفرم بی سرو سامان چون باد

به «گرفتار رهایی» نتوان گفت آزاد

 

کوچ تا چند؟ مگر می شود از خویش گریخت

بال تنها غم غربت به پرستوها داد

 

اینکه مردم نشناسند تو را غربت نیست

غربت آن است که یاران ببرندت از یاد

 

عاشقی چیست؟ به جز شادی و مهر و غم و قهر؟

نه من از قهر تو غمگین، نه تو از مهرم شاد

 

چشم بیهوده به آیینه شدن دوخته ای

اشک آن روز که آیینه شد از چشم افتاد

 

فاضل نظری

خانه ات آباد

​​​

بی مرز تر از عشقم و بی خانه تر از باد

ای فاتح بی لشگر من خانه ات آباد

 

تا کی بنویسم که تو می آیی و هر بار

قولِ "سرِ خرمن بدهی" ، دست مریزاد

 

حافظ به تمسخر به دلم گفت فلانی

دیریست که دلدار پیامی نفرستاد

 

دور از تو فقط طعنه خورِ مردمِ شهرم

مجنونم و یک شاعرِ دیوانه ی دل شاد

 

دستم به جدایی برسد، رحم ندارم

بد شد "گذرِ پوست به دبّاغ نیفتاد"

 

با اینکه دلم گفته مدارا کنم اما

ای داد از این دوری و از عشق تو بی داد

 

تلخ است اگر دوریِ شیرین به خدا شکر

این قرعه ی عشق است که افتاده به فرهاد... 

 

#شهریار

چه وصیت داری؟

- می خواهم حکم کنم سرت را ببرند؛ چه وصیت داری؟

+ هیچ

- کسانت اینجا هستند؛ پسرت را می خواهی ببینی ؟

+ نه !

- زنت را چه ؟

+ نه !

- مادرت ؟

+ نه !

- چرا ؟ قلب در سینه نداری ؟

گل محمد لبخندی زد

- از چه می خندی؟

گل محمد پلکها فروبست و گفت:

+ از پا افتادنِ مرد ... دیدنی نیست !

 

#محمود_دولت_آبادی

#کلیدر

من پریشان تر از آنم که تو می پنداری

 

ای که برداشتی از شانه ی موری باری
بهتر آن بود که دست از سر ِ من برداری


ظاهر آراسته ام در هوس وصل ، ولی
من پریشان تر از آنم که تو می پنداری


هر چه می خواهمت از یاد برم ممکن نیست
من تو را دوست نمی دارم اگر بگذاری


موجم و جرأت ِ پیش آمدنم نیست ، مگر
به دل سنگ تو از من نرسد آزاری


بی سبب نیست که پنهان شده ای پشت غبار
تو هم ای آیینه از دیدن ِ من بیزاری ؟!

جای خالی را پر کنید...

خیانت را 

در مدرسه به ما یاد داد!! 

از همان زمانی که 

گفتند جای خالی را پرکنید...

تو ماه را دوست داشتی...

 

تو ماه را

 

بیشتر از همه دوست می‌داشتی

 

و حالا

 

ماه هر شب

 

تو را به یاد من می‌آورد

 

می‌خواهم فراموشت کنم

 

اما این ماه

 

با هیچ دستمالی

 

از پنجره‌ها پاک نمی شود...